روایت ولادت فرخنده امام رضا (علیه السلام)
راویان می گویند : مادر امام موسی کاظم (ع) «حمیده المصفاه» نام داشت . این زن از برزگان عجم بود . وی کنیزی خرید که در سرزمین عرب پابه هستی گذارده و رشد و نمو کرده بود . چون حمیده این کنیز را آزمود و دریافت که او در دین و خرد از دیگر مردمان برتر و والاتر است وی را برای فرزندش امام موسی بن جعفر (ع) بر گزید و به او گفت : فرزندم! تکتم (یکی از نامهاتی این زن بود) کنیز است اما هرگز کنیزی بهتر و برتر از این ندیده ام و تردید ندارم که اگر او را سلاله ای باشد خداوند متعال سلاله اش را بزودی پاکیزه خواهد گردانید . من او را به تو می بخشم و تو را سفارش می کنم که در حق او نیکی به جای آوری .
چون او امام رضا (ع) را بدنیا آورد نوزاد بسیاری شیر می خورد و قوی بنیه بود . پس تکتم گفتم : دایه ای برای کمک به من بیاورید . به او گفته شد : مگر شیر نداری؟
تکتم پاسخ داد : شیر دارم اما در نماز و نیایشم خلل وارد شده و از زمانی که رضا را زاده ام از نماز و عباداتم کاسته شده است.( بحار الانوار، ج 49، ص 5)
تاریخ نگاران نامهای متعددی برای مادر امام رضا (ع) ذکر کرده اند شاید به این خاطر یک کنیز در نزد هر مولایی به نامی دیگر خوانده می شده است . نامهایی که برای ایشان ذکر کرده اند عبارتند از :
نجمه ، اروی ، سکن ، سمان ، تکتم و طاهره . اما مشهورترین نام وی تکتم بوده و پس از متولد شدن امام به نامهای طاهره و ام البنین نیز خوانده شده است .
در سال 148 هـ .ق و در روز یازدهم ذی القعده الحرام امام رضا دیده به جهان گشود و بیت رسالت را موجی از سرور و شادی فرا گرفت .
تکتم مادر آن حضرت می گوید :
چون به نطفه فرزندم علی باردار شدم سنگینی حمل را احساس نکردم و در خواب آهنگ تسبیح و تهلیل و ستایش را از درون شکمم می شنیدم این امر موجب بیم و هراس من می شد . چون بیدار می شدم هیچ صدایی به گوشم نمی خورد . هنگامی که نوزاد متولد شد بر زمین افتاد و دستهایش را روی زمین قرار داد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را جنباند چنان گویی حرف می زد . در این هنگام پدرش امام موسی بن جعفر (ع) به سویم آمد و گفت: ای نجمه ! کرامت پروردگارات بر تو مبارک باد !
من نوزاد را در جامه ای سپید پیچیده به دست امام دادم و آن حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات خواست و از آن به کام کودک مالید و سپس او را به من بازگرداند و گفت : او را بگیرد که او بقیه الله در زمین است.( بحارالانوار، ج 49، ص 9)
امام موسی بن جعفر (ع) از همان اول لقب «رضا» و کنیه «ابوالحسن» را برای این نوزاد برگزید . امام بسیار این کودک را دوست می داشت . مفضل بن عمر و در روایتی در این باره می گوید :
«نزد حضرت موسی کاظم رفتم . علی فرزند آن امام در دامانش نشسته بود و امام او را می بوسید و زبانش را می مکید . کودک را بر دوشش می گذارد و در آغوشش می گرفت و می فرمود :
پدرم فدایت! تو چه خوشبویی و چه پاکیزه خویی و دارای چه فضل تابان و درخشنده ای!
عرض کردم : فدایت شوم! در قلب من نسبت به این کودک محبتی افتاده است که برای هیچ کس جز شما این محبت نیست!
پس امام به من فرمود :
«ای مفضل! او در نظر من همچون من در نظر پدرم می باشد . (ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم).
مفضل می گوید : پرسیدم : آیا این کودک پس از شما صاحب مقام پیشوایی است؟
فرمود : «آری. هر که او را فرمان برد هدایت یافته و آن که نافرمانی اش کند کفر ورزیده است.» ( بحارالانوار، ج 49، ص 21)
بدین سان این کودک در سایه پدرش پرورش یافت و امام موسی کاظم (ع) او را به آداب امامت تزکیه داد و اسرار امامت را بدو آموخت و گنجینه های نهفته نبوت را بر وی آشکار کرد .
مطابق آنچه در حدیثی آمده است امام می فرمود :
«علی پسرم بزرگ ترین فرزند من است و سخنانم را شنواتر . و فرمانهایم را مطیع تر . با من در کتاب جفر و جامعه که جز پیامبر یا وصی پیامبر در آنها نمی نگرد نگاه می کند».( بحارالانوار، ج 49، ص 21)
چنین پیداست که آن حضرت در حیات پدر بزرگوارش به اداره برخی از امور شیعه به نیابت از پدرش می پرداخته است . شاید حدیث زیر حاکی از همین نکته باشد .
زیاد بن مروان قندی می گوید :
بر ابو ابراهیم (امام موسی بن جعفر) داخل شدم . فرزندش علی نیز در نزد او بود . حضرت به من فرمود:
«ای زیاد! این (امام رضا) مکتوبش مکتوب من گفتارش گفتار من فرستاده اش فرستاده من است و هر آنچه می گوید سخن ، سخن اوست»
امام موسی کاظم درباره فضایل فرزندش امام رضا و اینکه او جانشین و پیشوای امت است فراوان سخن گفته تا آنجا که این پرسش در ذهن ایجاد می شود که حکمت این همه تعریف و تاکید چه بوده است؟
شاید یکی از عواملی که ما را به فهم این حکمت یاری می کند شرایط بسیار دشوار سیاسی زمان آن امام باشد بطوری که تقیه در شدیدترین حالت اعمال می شد و اهل بیت از جایی به جای دیگر رانده می شدند.
هارون الرشید اصحاب و انصار اهل بیت را از دیاری به دیار دیگر می فرستاد و آنها را بشهادت می رساند و امام موسی کاظم به فرمان هارون از زندانی به زندان دیگر منتقل می شد .
بنابراین در چنین شرایطی امکان تفرقه و پراکندگی شیعه پس از وفات موسی بن جعفر این حکمت را اقتضا می کرد که آن حضرت بر ولایت امام رضا پس از خود بیشتر تاکید کند .
اصحاب نیز به سهم خود از احتمال شهادت امام موسی بن جعفر (ع) و نشناختن پیشوای پس از وی بسیار بیمناک بودند . که می توان از احادیث زیر به روشنی این مسئله را دریافت :
یزید بن سلیط زیدی گوید :
با امام موسی بن جعفر دیدار کردم و به آن حضرت عرض کردم :
مرا از امام پس از خود آگاه کن چنان که پدرت ما را از امامت تو آگاه کرد .
امام پاسخ داد :
«پدر من در دوره ای غیر از این دوره می زیست!»
عرض کردم : هر که از این وضع که برای شما پیش آمده خشنود است نفرین خداوند بر او باد.
پس امام خندید و فرمود :
تو را آگاه می کنم .
«ای ابو عماره! من از خانه ام بیرون شدم و در ظاهر به فرزندانم وصیت کردم و آنان را با علی فرزندم شریک ساختم اما در نهان فرزندم را تنها به این وصیت اختصاص دادم».( بحارالانوار، ج 49، ص 11)
علی بن عبدالله هاشمی می گوید :
در کنار مزار رسول خدا (ص) بودم که حضرت موسی بن جعفر در حالی که دست فرزندش علی را در دست خود گرفته بود به سوی ما آمد و پرسید :
آیا می دانید من کیستم ؟
گفتیم : تو مولا و بزرگ ما هستی.
فرمود : مرا به نام و نسب بخوانید .
گفتیم : شما موسی بن جعفر هستی .
فرمود : چه کسی همراه من است؟
گفتیم : او علی پسر موسی بن جعفر است .
فرمود : پس گواه باشید که او در زمان حیات من وکیلم و پس از آن که از دنیا رفتم جانشین من است. ( بحارالانوار، ج 49، ص 15)
امام موسی کاظم از تمام وسایل موجود برای بیان امامت امام رضا استفاده کرد . مثلا نامه ای در این باره نگاشت و شصت تن از سران مدینه را بر آن گواه گرفت. ( بحارالانوار، ج 49، ص 17)
آن حضرت در دوران حیات خویش کارها را به امام رضا ارجاع می داد . چنان که یک بار او را به بصره فرستاد تا نامه هایی به عبدالله بن وحوم تحویل دهد و به عبدالله نیز دستور داد که پاسخ نامه ها را دست فرزندش رضا در مدینه بسپارد. ( بحارالانوار، ج 49، ص 16)
همچنین وی دربصره الواحی نگاشت و آن را به شیعیان بصری خویش سپرد . در این الواح نوشته شده بود :
«وصیت من به بزرگترین فرزند من است». (بحارالانوار، ج 49، ص 19)
آن حضرت برخی از حقوقی را که نزد او می آورند می گرفت و برخی دیگر را باقی می گذاشت تا به جانشینش پس از او پرداخت شود . در واقع امام کاظم با این کار می خواست نشانه ای آشکار برای جانشین پس از خود باقی گذارد چنان که این کار را با داوود بن زربی انجام داد.
چنین اقداماتی برغم شرایط دشوار سیاسی انجام می شد که امام در زمان حیات پدر خویش با آن مواجه بود و این شرایط امام کاظم را وامی داشت تا سیمای امامت را پس از خود از تردیدها و دو دلیها دور نگه دارد .
این نکته از وصیت آن حضرت به فرزند برومندش بخوبی آشکار می شود . امام موسی کاظم در این وصیت خطاب به فرزندش فرموده بود تا زمانی که هارون الرشید زنده است سکوت پیشه کند و چون هارون از دنیا رفت لب به گفتار حق بگشاید .
از سوی دیگر در چنین شرایط توان فرسایی که شیعیان در دوران طاغوت بغداد هارون الرشید با آن مواجه بودند امکان داشت خرافاتی که به هنگانم شدت گرفتن بحرانها از بازار گرمی برخوردار است انتشار یابد . چه بسا برخی از جریانهای سیاسی برای رسیدن به اهدافی معین در پس انتشار چنین خرافاتی دست داشته اند . بنابراین امام کاظم برای جلوگیری از این خرافات بدین روشنی و صراحت امامت فرزندش امام رضا را بیان می کند .
اگر چه مساله غیبت امام کاظم مدت زیادی باعث رواج شایعاتی شد و دستهای خائن با همکاری دستهای جاهل به این شایعات دامن زدند و گفتند که امام کاظم نمرده و او مهدی این امت است و بر امام هفتم توقف کردند و مشهور به «واقفیه» شدند دیری نگذشت که این توطئه بر ملا و معلوم شد که یکی از عوامل بی اثر بودن این شایعات تاکید امام کاظم بر شناساندن جانشین واقعی اش امام رضا به شیعیان بوده است .